محبت
کیمیایی است که خاک را به طلا بدل می کند و زیستن را معنای بودن می بخشد.
زمستان جان به امیدش جامه بهار به تن می کند و تن پوش پائیز زندگی با یاد حضورش رنگ و جلایی دیگر می گیرد.
راستی کداممان قادریم بی بودنش ، بودنمان را تحمل کنیم ؟ و در نبودنش زندگی کنیم ؟ که هر جا که نفسی بر آید به همت وجود اوست و چون فرو رود به امید حضورش.
خداوندی را سپاس که رحمان است و رحیم و راستی چه زیباست که در رحمت بی منتهایش رحمان را بر رحیم سبقت می دهد و اینگونه درد امید را روانه جام دلها می نماید.
رحمانی که چتر رحمت بی منتهایش سایبانی است بر سر تمام کائنات و چراغی است فرا راه آنانکه دنبال طریق می گردند .خدای مهربانی که مهر در پناهش معنا می شود و محبت با تفسیر او معنایی دیگر می یابد.
دامنه لطفش آنقدر وسعت می یابد که در تمام هستی ذره ای را نمی یابی که بر آن سایه نداشته و لحظه را نمی بینی که در آن جاری نباشد و راستی چگونه می توان تصور کرد که بود و در پناهش نبود ، ماند و از او مدد و مهر ندید که آمدنمان با مهر است و رفتنمان با امید حضور در امانگاه پر مهرش.
خشمش از سر مهر است و بی مهر ، خشمی ندارد و ثابت می کند که بدون مهر نمی توان غضب داشت و خشم نمود.
ما بندگان اوئیم در مهر و خشم از او الگو گرفته ایم و او را تصویر مجسم مهر می دانیم و در این صورت خشمش را نمودی از مهر می خوانیم .
اگر خشمی و غضبی می بینیم ، گاه گاه است و محدود و آنهم مقدمه حضور مهری نامحدود است و اگر خشونتی یافته ایم ابراز تداوم یک مهر پایدار.
به او اقتدا کرده ایم و از او خواسته ایم که جز مهر نخواهیم و در پناه مهرش ، خشم را معنایی دیگر بخشیم.